سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! از تو هدایت در گمراهی و بینایی در کوری و راه راست در بیراهه درخواست می کنم . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :92
بازدید دیروز :3
کل بازدید :59499
تعداد کل یاداشته ها : 78
103/9/8
1:22 ع

                                                  بازم جوک ولطیفه

ـــ یه نفر که لکنت زبان داشت به مغازه اومد و پرسید : آآآآآآآآقققققققا بببببببببیسسسسسسککککککککککوییت دادادادادادرررررریین؟ ومغازه دار پاسخ داد : ببببببببلللللللله دادادادادادارررررررررییم چچچچچچنننننننتتتتتا مممممممیخواخواخواخواخواین ؟

در همین حین مشتری دیگری اومد و پرسید آقا شکر دارین ؟ ومغازه دار گفت : بله داریم چند کیلو می خواین ؟ مشتری لکنت دار عصبانی شد و با ناراحتی گفت : ااااااادددددددای مممممممممننننننو ددددددددر ممممممممیاررررررری؟ مغازه دار  با اشاره به مشتری دوم پاسخ داد : ننننننننه اااااااادادادادادادای ی ی اوواواواوننننننننو دددددددددر ممممممممیاررررررررررم !!!!!!!!!!

ــ یه عرب به زمین خورد اونو بلند کردند و پرسیدند : تو سالمی؟ عربه  گفت: نه ! من جاسمم ، رفیقم سالمه !!!!

ــ  یه روستایی به شهر اومد و مناره ای بزرگ دید . به دوست شهری خود گفت: کسی که این مناره رو ساخته حتماً قد بلندی داشته !! دوستش گفت : نخیر اول اونو روی زمین ساختند و بعد بلند کرده اند وروستایی گفت این جور میشه !!!!

ـــ یه مداح پس از خوندن مصیبت به مردم گفت : ای مردم من امشب مصیبت خوندم وشما دلتون سوخت وگریه کردین میخوام یه چیز دیگه ای هم بگم تا دماغتون هم بسوزه و اون اینکه امشب این جا شام نمیدند .

- به یه نفر گفتند با فرشاد جمله بساز ،  گفت : روح غضنفرشاد !!!!

یه نفر اومد ساندویچی وگفت آقا یه ساندویچ بدین . ساندویچی : در کاغذ بپیچم ؟ مشتری : خیر، دفعه قبلی سیر نشدم در مقوا بپیچین !!!!

ــ یه نفر فوق دیپلم داشت وهیچ جا کار در سطح فوق دپپلم پیدا نکرد . گفت عیبی نداره در حد دیپلمم راضی هستم ، بازم کار پیدا نکرد ، بازم جستجو کرد و به شغل آبدارچی راضی شد اما کار بی کار . رفت باغ وحش ببینه اون جا کار خدماتی پیدا میشه ؟ مسؤل باغ وحش گفت کار نداریم اما در این باغ وحش میمون کم داریم اگر حاضری هر روز بیا برو در پوست میمون ودر قفس، بازی در بیار بالا وپایین بپر  وغروب هر روز حقوقتو بگیر . او هم راضی شد .طبقه پایین قفس او قفس شیر بود یه روز که بالا وپایین می پرید تخته قفس شکست وبه داخل قفس شیر افتاد شروع کرد به داد وفریاد ای مردم منو نجات بدید من انسانم میمون نیستم الان شیر منو میخوره !! وشیر اومد دستی به او زد وگفت نترس نمی خورمت منم لیسانس بیکارم !!!!


84/1/29::: 1:7 ص
نظر()